وقتی اومدی کسی تورو ندید اما من دیدمت
کسی تو رو حس نکرد ولی من باهمه وجودم حست کردم
همیشه دلم می خواهد برات شعر بنویسم
عاشق باشم و دلتنگ نمی ذاره نذاشته
همین خورده ریزی که اسمش زندگی
مسافر غریب من جاده زندگیت کجاست
بگو که مقصد دلت تو خونه فرشته هاست
چه قصه ها گفتی برام از روزگار نالوتی
گفتی دیگه خسته شدم از عشقهای دروغکی
سفر یه جور شکایت به خنده های دیگران
چقدر دلم خسته اس کنار من بمون
حرفهای من هنوز ناتمام تا نگاه می کنم وقت رفتن است
نظرات شما عزیزان:
سلام دوست عزیز وب باحالی داری خوشحال میشم به منم سر بزنی
سلام سروش خوبی؟اسم لینکم گل آفتاب بود؟مرسی!اسم خیلی قشنگیه!راسی نمیدونستم با چه اسمی لینکت کنم که خوشت بیاد؟خودت بگو!من وقتی هنوز به دنیا نیومده بودم مامانم فک میکرد پسرم و میخاس اسممو بذاره سروش!!!واقعا دوستت شاعره؟؟وای خوش به سعادتت!منم داستان می نویسم ولی کسی منو جدی نمی گیره!حتی مامانمم میزنه تو حالم!!!دیگه شانسه!
برچسبها: رفتن